بسم الله

بسم الله الرحمن الرحیم

و بذکر مولانا صاحب الأمر و العصر عج


نسبت رضایت والدین و برنامه های رشد

نگاهی به نکته ای در حیات آیت الله العظمی بهجت قدس سره الشریف


این ماجرا را چند بار دیگر هم شنیده بودم، ولی دقت نکرده بودم.

1- شخصی به پدر آیت الله بهجت می گوید که پسرت گرفتار تصوّف شده.
2- پدر ایشان در نامه ای به ایشان که آن وقت در نجف بودند، ایشان را از انجام غیر واجبات نهی می کنند.
3- ایشان با استاد خود، آیت الله قاضی طباطبایی مشورت کرده، و تا هنگام حیات پدر، فقط واجبات را انجام می دهند.

پدر احتمالاً با تصوری که تا حدی اشتباه است به پسر توصیه ای میکند، در حالی که ما خود نیز در بسیاری موارد به خوبی می دانیم که  تصور پدر و مادرمان از برنامه مان تا حد زیادی درست است.
پدر توصیه ای می کند که احتمالا متفاوت با برنامه ریزی آیت الله بهجت برای رشدش است، و شاید حتی ضعیفتر از برنامه ای که ایشان برای خود دارد باشد؛ اما از آنجا که پدر امر به خلاف حق، یعنی باطل، نکرده و امر به واجبات کرده، مشمول تبصره ای که در اطاعت از پدر و مادر وجود دارد نمی شود و نمی توان خلاف امر پدر و مادر انجام داد.
نتیجه می شود آیت الله العظمی بهجت قدس سره الشریف!

اللّهم عجّل لولیّک الفرج

التماس دعا
یا علی


محکومیت یک تمدن

سه شنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۳، ۰۵:۴۳ ب.ظ

«بسم الله الرحمن الرحیم»

 

متن زیر از نوشته های مقام معظم رهبری در سال 49 می‌باشد.

 طبعا فضای ترسیم شده در این نوشتار مربوط به همان دوران می‌باشد

 و اعتقاد نداریم که با فضای این زمان کاملا هم خوانی دارد

 ولی در نوشته زیر نکات در خور تأملی وجود دارد که نه تنها برای این زمان

 که برای هر زمان دیگری نیز مفید جلوه می کند

 

آشنایان نه غریبست که دلسوز منند  ..........  چون من از خویش برفتم، دل بیگانه بسوخت

این حاصل سرگذشت ماست

 سرگذشت عبرت آموز و غم انگیز مردمى که چون از خود برفتند و خویشتن خویش را فراموش کردند و دست تطاول به میراث گرانبهاى خود گشودند و اندوخته قرنها را ابلهانه نثار مقدم تمدن عیار غرب کردند و به جاى تمدن و فرهنگ غنى و اصیل و ریشه دار خود، به بازمانده پرداخته هاى دیگران دل خوش ساختند ... بیگانگان را نیز دل برایشان بسوخت، چه رسد آشنایان را.

 تردید نکنیم که بلاى بزرگ قرن، براى ما، ملت، اسلام، بلاى «خودباختگی» است، خود باختگى و هضم شخصیت در برابر غول «تمدن غرب.» بلاهاى بزرگ طبیعت؛ طوفانهاى سهمناک، زلزله هاى خانمان برانداز، وباها و طاعونها و بسى بزرگتر و هول انگیزتر از اینها در برابر بلاى خودباختگى و «خود فراموشی» پدیده هائى حقیر و کم اهمیت اند. زیرا که در آن همه، اجتماع، بخشى از پیکر خود را از دست مى دهد و در این، روح و هستى و کیان خود را ...

 اگر چه دیر زمانى پیش از آنکه دستور لزوم «فرنگى مآب شدن از همه جهت» از زبان یکى از فریفتگان تمدن صادرشود، زمینه گسترش فرهنگ به وسیله طرفداران آن فراهم گشته بود که بازار مصرف و «فضاى حیاتی!» مى‌جستند و با واسطگى عاملان شکمباره و جاه طلب آنها فراهم آمده بود، و صلابت و استحکام «روحیه اسلامی»- که آخرین جلوه اش در ماجراى فتواى میرزاى شیرازی، چنگ و دندان بحرامیان غرب نموده بود - از بین رفته و جاى خود را به «حس پذیرش» بى قید و شرط داده بود؛ ولیکن این «مغزشوئی» درازمدت و پرحوصله آن روز بى پرده گشت که در چشم انداز زندگى این محکومین، همه چیز رنگ مغرب گرفت، اصالتها همه افول کرد و تصنع و تقلید از همه سو جایگزین آن شد. حربه «سنت شکنی» به جمعى بینواى بى خبر - که خود نیز مست و مسموم از شراب زهرآگین دشمن «کمین گرفته» بودند - سپرده شد و آنان که همچون به خواب رفته امواج «هیپنوتیزم»، بدون اراده و خواست واقعى خویش و به میل آن نقابداران هدایت مى شدند، به جان همه چیز و همه کس افتادند و چه جنایت عظیمى که انجام شد و چه کشتار هولناکى که در محدوده معنویت ها و ارزشهاى اخلاقى و اندیشه هاى بلند و جهانساز و ایده هاى انسانى و شریف به وقوع پیوست و چه اصالتها که محو گشت و جاى خود را به تصنع داد و خلاصه چه ثروت هنگفتى از فرهنگ و اخلاق که بر باد رفت و به جاى آن اراجیفى - که جز «تقلیدى بودن» بهانه اى نداشت - روئید .. و شگفت آنکه این همه در کمتر از نیم قرن به وقوع پیوست.. و همیشه ویران کردن آسانتر از ساختن است.

ملتى که دهها قرن پیشینه تاریخى و نزدیک هزار سال اولویت علمى و مدنى داشت، خود را بى کس و بى چیز و تهیدست یافت و سراسیمه به دریوزگى بیگانه رفت، آن هم نه در یوزگى گوهر علم - که روزى دره التاج مدنیت خود او بود - بلکه به دریوزگى لقمه نانى که شکمى سیر کند یا پس مانده سفره عشرتى که ساعتى را بى خبرتر و غافلتر از آنچه بود، بگذراند و دست آخر، در یوزگى مشتى فرمول و اصطلاح بى محتوا و میان تهی. که بیش از آنچه بهره به کسان مى توانست داد، به کار کبر و ناز صاحبانش و گویائى عجز و فقر ما و قدرت و غناى دیگران، مى توانست آمد! و چنین شد که اکنون هر چه مى‌نگریم چشمگیرتر از جلوه‌هاى مدنیت غرب در آفاق جامعه خود چیزى نمى‌یابیم. از صنعت تا هنر و از فلسفه تا ادبیات و از سیستم اجتماعى تا رویه‌ى زندگى و تا .. آرایش و لباس، همه چیز - به تفاوت - رنگى از بیگانه مى نماید، بعضى کمتر و برخى بیشتر.. گویى این، آن ملت نیست که قرنها بر مسند نشینى علم و فلسفه و هنر مى نواخت و هنوز هم با این ادبار و ورشکستگی، دنیا نام رجال نامى و دانشمندان بزرگش را از یاد نبرده است.

درد آور آنکه این خواب آلوده دورانها، اگر هم گاه یک لحظه دیده از این خواب مرگ بر گشود و نگاهى حسرت بار و نه برانگیزاننده - به گذشته خود افکند در این گذشته، افتخارآمیزترین و پرشکوه ترین دیدگاهها را به نظر نیاورد و فراز قله هاى شرف و انسانیت را - که یادش بخیر - ندیده گرفت و آنسوى این اوجگاه را که خود از آن چندان خبر و اثرى هم نداشت، در هاله ئى از پندار و خرافه، به آرایش بهشت برین مجسم کرد. پیشینه فخرآفرین خود را جز در ویرانه هاى قصر فرعون و ضحاک طلب نکرد «و افسانه اى فراموش شده» دیرینه را بر حقایق و واقعیتهاى تاریخ ترجیح داد و رمانهاى قهرمانى را بر درسهاى آموزنده علم و ادب و فرهنگ و معرفت برگزید و منشور آزادگى و عز و شرف را که سیزده قرن در دست او و از آن او بود بیگانه شمرد و بدان نظرى بى‌تفاوت افکند و احیانا از آن روى بگردانید. و گزافه نیست اگر بگوئیم این نیز خود جزئى است از معجون جادوئى که دیو استعمار در این بخش از جهان با آن تغذیه مى کند و ادامه حیات مى‌دهد .. و بر این مدعا چه حجتى از این برتر که تماشاى آن منظره خیالی، حتى یک لحظه غرور و استقلال و «خود نگری» را در او بر نینگیخت و البته - اگرچه براى کوته مدتى - او را سرگرم و مشغول داشت .. یعنى حالتى در اثر با خواب یکسان!

 بزرگترین خسارات این خود فراموشى و بیگانه گرائى آن بود که انبوه فراهم آورده هاى دیگران، حجابى شد در برابر آنچه براى این ملت از آب و هوا ضرورتر است؛ در برابر آنچه این ملت یک روز زندگى خود را از او باز یافته و در سایه آن به جهانى پرتو زندگى افکنده و اینک با فراموش کردن و کنار گذاردن آن، جسمى بیجان و پیکرى ناتوان شده است، در برابر مکتبى که «واضع» آن «خدا»ست، خداى انسان آفرین و از نیازهاى او و ترکیب وجودى او آگاه .. در برابر نظامى تجربت شده و آزموده و امتحان داده و از این امتحان موفق و سربلند به در آمده .. در برابر اسلام .. مکتب توحید و انسانیت.

 غول «تمدن غرب» که اکنون در برابر ما قد برافراشته، یک «واقعیت» است، واقعیتى است که هر لحظه بر حجم آن مى افزاید و بخش دیگرى از فضاى تنفس انسانها را اشغال مى کند. فرآورده هاى این تمدن که بى گمان همه محکوم یک حکم نیستند؛ هر روز و هر ساعت رو به توسعه اند. بشر امروزى که به اضطرار، قالب پولادین این تمدن را بر خود تحمیل کرده، هر لحظه بیش از پیش خود را محتاج آن حس مى کند، قلمرو این تمدن که تا چندى پیش فقط صحنه این کره خاکى بود؛ امروز، اوج آسمانها و سیارات دور دست را نیز دربرگرفته است، ماه و زهره و مریخ که روزگارى جز در رصدخانه هاى منجمان یا سروده هاى شاعران و یا در افسانه ها و اساطیر خدایان، طرحى از خود نمى‌نمودند - آن هم طرحى وهم آمیز و خیال انگیز اکنون ذلیل و زبون تمدن بشرى و بازیچه دست ماشین مخلوق و فراهم آمده اویند. آری، این تمدن، واقعیتى است .آن هم واقعیتى هر لحظه رو به رشد و تورم، و به هیچ وجه نمى توان آن را نادیده یا حقیر و غیرقابل اعتنا تلقى کرد.لیک با اینهمه، این تمدن بدین شکل کنونى اگرچه ساخته دست انسان است، در خور انسان نیست، فرزندى است که از خون مادر تغذیه مى کند و در مسیر خود به سوى رشد و کمال، قدم بر بناگوش و سینه آفریننده خویش مى کوبد و افزایش خود را با کاستى او تامین مى کند... تاکنون چنین بوده و چنین رفته است.

 آری، آنچه این واقعیت را - واقعیت تمدن صنعتى را - تحمل ناپذیر ساخته، واقعیت دیگرى است و آن ناسازگارى این تمدن است با «انسان.» تمدن بشرى که باید براى انسان و در راه ترقى و کمال او به کار افتد، پیوسته در اضمحلال انسان کوشیده و از «سرور موجودات زمین» برده اى فرمانبردار و یا - به قول نویسنده دانشمند این کتاب - ماشینى یا چهار پائى ساخته است .. و این است سند محکومیت این تمدن. ادعا نامه هوشمندان و آگاه دلان بشر بر ضد این تمدن در همین یک جمله خلاصه مى شود. نه کسى با صنعت مخالف است و نه با شعورى از تسهیل امور زندگى رو گردان. آنان که در لباس مذهب از غم راهیابى بشر به کره ماه ، خودسوزى مى کنند و همچنین آنان که با ماسک غمخواران بین‌المللى ملتهاى ضعیف، کشورهاى در حال توسعه را از رو کردن به صنعت بر حذر مى دارند، یا احمقند و یا مزدور. خیر، صنعت شریف است و پیشرفت دانش و معرفت، ستوده. و هر گامى در راه تکامل علم و تکینک قابل ستایش و شکر فراوان .. ولى انسان و صفات ویژه انسانی، غایتى است که این همه باید براى او و در راه کمال و رفاه او به کار افتد. صنعتى که «انسان» را بکوبد، دانشى که براى اوج گرفتن، پا بر سر آدمى بگذارد، علم و تکنیکى که براى رسیدن به سرزمین هاى ناگشوده، خصال ویژه آدمى را در زیر چرخ و پرگردونه اش خرد کند، شریف نیست و خبیث است، دوست نیست و دشمن است، خادم نیست و خائن است، گرد آوردنى نیست و هر چه زودتر و فورى تر دور ریختنى است. این است سخن ما و سخن هر انسان‌دوست واقع بین و آگاه. و طرفه آنکه خود این تمدن نیز اکنون مى رود که به این حقیقت واقف گردد!

 آری، تمدن پرهیاهوى غرب که با یک نعره مستانه دنیا را مرعوب خود ساخت و پرچم اقتدار خود را بر قلل جهان بر افراشت، امروز پس از گذشتن از مرحله غرور جوانی، کم کم به عیوب خود واقف مى گردد و خلاء هاى عمیق و تضادهاى بزرگ را در وجود خویشتن در مى یابد؛ خانه زادان این تمدن پس از تجربه اى بالنسبه طولانى تازه احساس مى کنند که به بهاى تکنیک پیشرفته و «سرعت» و «سهولت» که برچسب هاى مشخص این تمدنند، انسانیت خود را و سنت هاى انسانى را فراموش کرده اند .. و آنگاه وحشت این باخت سنگین ، گزنده ترمى شود که در سوغات فکرى رقباى سیاسى و اجتماعى نیز آنچه بتواند این از دست رفته را بازگرداند؛ مشاهده نمى‌کنند .. و این است که مى‌بینیم دیوانه وار و نسنجیده در به در به دنبال وسیله تسکین بخشى مى‌‌روند. اگر شد با کوفتن در بتخانه‌هاى هندوئیزم و جینیزم و مسلک یوگا و هر مسلک عرفان مآب دیگر و اگر نه با مسخره بازیهائى از قبیل هیپى‌گرى و غیره و دست آخر با آویختن به دام «مارى جوانا» و «ال.اس.دی» و هروئین...

 دریافت این واقعیت براى آنان که خود را متعهد مى دانند، با احساس مسئولیتى سنگین ، دشوار ، طولانى ولى مقدس ، تضمین شده و با عاقبت ، همراه است. مسئولیت شناخت انسان و ویژگیهاى او، شناخت تمدن صنعتى و مشکلات و نابسامانیهاى آن، پیدا کردن راه حلى که از پیچ و خم هاى شرایط موجود، بشریت را به نقطه شروع زندگى در خور و سعادتمندانه اش رهبرى کند و بالاخره، اراده و همتى پولادین که او را در این راه به پیش براند و مشکلات عظیم کنونى را در نظرش قابل عبور سازد.

ساعات روزانه مومن

سه شنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۳، ۰۵:۴۲ ب.ظ

بسم الله الرّحمن الرّحیم
و بذکر مولانا صاحب الامر و العصر عج

ساعات روزانه مؤمن

برگرفته از جزوه سخنرانی استاد حجت الاسلام غنوی پیرامون بحث «ساعات روزانه مؤمن»؛ نامه چهاردهم از مجموعه «نامه اشتیاق»، کاری از کمیته فرهنگی مؤسسه جهادی

در زندگی هر شبانه روز ما چرخه ای از کارها وجود دارد که ما در آن حرکت میکنیم و تقریبا تکرار میشود. ابتدا باید فضای زندگی واقعی خود را دید، و مروری داشت بر تقسیم ساعاتی که برای زندگی روزانه مان داریم. ریشه ایجاد کننده قالبهای کارهای روزانه مان، طبع و غریزه و محیط و تربیت و ضرورتها و اعتقادات ماست. وقتی با این دید به سراغ کلام نورانی اهل بیت -علیهم السلام- میرویم، میفهمیم که آن امامان حق بر چه چیزهای فراموش شده ای تأکید میکنند. ساعات زیر درست به اموری می پردازند که معمولاً برای اکثرشان ساعت جدایی نداریم. در نگاه اول ممکن است احساس کنیم که آنها را داریم، ولی با دقت بیشتر می فهمیم که کارهای ما صرفاً از روی عادت است و از عمق و دقت برخوردار نیست. این ساعات چکیده ای از روایات مورد اشاره در ادامه است: 1- نهج البلاغه، حکمت390؛ 2- روضه الواعظین و بصیره المتعظین، ج1، ص4؛    3- معانی الاخبار،ص334؛ 4- مجموعه ورام (تنبیه الخواطر)، ج2، ص23.

1- ساعَتٌ یُناجی فیها رَبَّهُ
ساعات معمول ما برایش، معمولاً بر طبق عادت است. البته باید همان را هم حفظ کرد. اما منظور، ساعت خلوت و زمزمه ی دل با خداست. وقتی نگاه رب و مربوبی شود، طوریکه همه حوادث و بالا و پایین بردنها دست اوست؛ و اینکه همه چیز، برای ایجاد تغییر در ماست. دیگر خود حوادث حاشیه می شوند و بی اهمیت. میشوند در جهت رشد ما که او گذاشته جلوی روی ما؛ و تکالیف خاص ما در برابر هر کدام آنها. با این نگاه، دیگر حرفها با خدا هم برایمان تکراری نمی شوند؛ تا آنجا که طبق روایات حتی نمک آش را هم از خدا باید خواست. هرچند در خلوت شکل بهتری می گیرد، ولی وقت خاصی هم لزوماً نمی خواهد:  هرگز  حضور حاضر غایب شنیده ای، من در میان جمع و دلم جای دیگر است.

2- ساعَتٌ یُحاسِبُ فیها نَفسَهُ
معمولاً نمی دانیم چه بنویسیم. نهایتش خاطره می نویسیم، و آخرش چند جمله عربی. امام رضا(ع): لَیسَ مِنّا مَن لَم یُحاسِب نَفسَهُ فی کُلِّ یَوم. ریشه اش، همان احساس کردن فضای رب و مربوبی است. وقتی این فضا را باور کنی، دغدغه هایت عوض میشود. محاسبه  امروز این نیست که چند صفحه کتاب خوانده ام یا چقدر کاغذ سیاه کرده ام یا چقدر پول به دست آورده ام؛ بلکه چه چیز تازه ای بدست آورده ام و چه تغییری در من رخ داده. مثل یافتن اینکه چه ضعفی دارم، و چه کرده ام برای حلّش، و ... بازی این دنیا هم هر لحظه ممکن است تمام شود. از نامهای قیامت «یوم الحسرت» است. حسرتهای آنروز را امروز باید خورد. از امیرالمومنین(ع) سوال شد که چگونه به این همه رسیدی و علی شدی؟ فرمودند «کنتُ بَوّاباً عَلَی بابِ قَلبی» من دربان در قلبم بودم. یعنی کنترل ورود و خروج با من بود و مراقب آن چیزهایی که بر من تأثیر میگذاشت بودم. کسی که با فاصله کم، دخل و خرج را دارد، و می داند چه آمد و رفت، کمتر ضرر میکند. در روایت است که خداوند تا هفت ساعت گناه و خطای انسان را نمی نویسد.

3-  ساعَتٌ یَأتِی أهلَ العِلمِ
تاکید شدید در روایات که اگر فقیه هم نیستید، همیشه در دین تفقه کنید، و همیشه حیات علمی در فضای دین را حفظ کنید. دو خصلت برای اهل علم مورد معاشرت در روایت: 1.یُبصِرونَهُ أمرَ دینِهِ : دائماً بینش تازه به ما بدهند، و نه فقط گرفتن اطلاعات. این مانع از جمود فکری هم هست. 2.یَنصِحونَهُ : هرچند خداوند رزق ما را در جاهای مختلف نهاده، اما حاضر شدن در این فضاها مانع از خشک شدن احساس و نیز چشم انسان است، و باعث ادامه یافتن حیات احساسی انسان.

4- ساعَتٌ یَتَفَکَّرُ فیما صَنَعَ اللهُ عَزَّ و جَلَّ إلَیهِ
مرور گذشته و نعمات الهی. ابتدای دعای عرفه امام حسین(ع)، حضرت از اینکه خدا از کجا شروع کرده و به اینجا رسانده گفتگو می کند، و نعمات را می شمارد. خود درک اینکه احصاء نعمات الهی کار ما نیست، مقام بالایی است. وقتی بفهمیم او به ما چقدر محبت کرده، رابطه مان با او تغییر می کند. 

5- ساعَتٌ یُفضی إلی إخوانِه الَّذینَ یَصدِفُنَهُ عَن عُیُوبِ نَفسِهِ
برادرانی که فقط برای گرمابه و گلستان نیستند. اگر با دوستی خیلی مهربان باشی، طاقت نمی آوری اگر او عیبی داشته باشد و به او نگویی. این برادران کم پیدا می شوند. ساعتی را به این برادران که هدایای دیگری هم برای ما دارند و کمکند که ضعف و مشکلاتمان را بشناسیم، اختصاص دهیم.

6- ساعَتٌ یَرُمُّ مَعاشَهُ
«لا یَشغَلُهُ شأنٌ عَن شأنٍ» : مؤمن کسیست که یک شأنش مانع از شأن دیگرش نمی شود. خیلی از ما وقتی به تعبیر خودمان مذهبی و با خدا میشویم، نظام زندگی مان از هم می گسلد. اینکه کار زندگی و امور خانوادگی ما لنگ است نشان از یک بعدی بودنمان است. البته لزوم ندارد که همه کارها را خودمان مستقیماً انجام دهیم؛ با مدیریت و با واسطه هم میشود.

7- ساعَتٌ یُخَلُو فیها بِحَظِّ نَفسِهِ مِنَ الحَلالِ
خود و لذتهایی که حلال و موجب زیبایی هستند. معمولاً در ذهن و برنامه مان ساعتی به آن اختصاص نمیدهیم و فقط در حدّ ضرورت کارهایی می کنیم؛  در حالی که عملاً قسمتی عمده از وقت ما را گرفته اند. در روایات داریم کسی که این یکی را رعایت نکند بقیه ساعات را هم نخواهد داشت. آدمهایی که در کارهای مختلف متفرّق و خسته شده اند، در این یکی تجدید قوا می کنند؛ دلها دوباره جمع و محکم می شود(استِجمامٌ لِلقُلُوبِ) و فراغتی هم برای قلب حاصل می شود(و تَفرِیغٌ لَها).

(فایل پی دی اف جزوه مربوطه را می توانید از قسمت محصولات سایت jahadi.ir دریافت کنید.)

اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج

التماس دعا
یا علی